سارا لوسيا هوگلند
سارا لوسيا هوگلند<ref>Sarah Lucia Hoagland.</ref> عضو جمعی از انستیتوی مطالعات لزبین در شیکاگو، و یک همکار پژوهشی از مرکز تفسیر و تفسیر فلسفه در دانشگاه بینگهامتون (وستال، نیویورک) بود که در سال 2000، به تالار مشاهیر همجنسگرایان و لزبین شیکاگو وارد شد. هوگلند همجنسگرا بود و نظریهی اخلاق مساحقه را مطرح کرد. {{#invoke:Infobox|infobox}}
زندگینامه
هوگلند در 4 ژوئن 1945 در دنور، کلرادو ایالات متحده به دنیا آمد و در سال 2017، هوگلند با همسر 34 ساله خود، خانم آن لایتون، ازدواج کرد.
آثار
Hoagland, Sarah Lucia; Penelope, Julia (1988). For lesbians only: a separatist anthology. London: Onlywomen Press Ltd. ISBN 9780906500286.
Hoagland, Sarah (1992). Lesbian Ethics: Toward New Value. Palo Alto, California: Institute of Lesbian Studies. ISBN 9780934903035.
Hoagland, Sarah Lucia; Frye, Marilyn (2000). Feminist interpretations of Mary Daly. Re-reading the cannon. University Park, Pennsylvania: Pennsylvania State University. ISBN 9780271020198.
دیدگاههای هوگلند
اخلاق مساحقه در دیدگاه هوگلند
در سال 1978، سارا هوگلند، اصطلاح «اخلاق همجنس گرایی زنانه » را در كارگاهی در مؤسسه كارآموزی زنان در ناحیه میدن راك در ویسكانسین به كار برد و در بوستون، مری دیلی عنوان فرعی رساله پزشكی زنان خود را «فرا اخلاق فمینیسم رادیكال» نهاد.
وی اظهار میدارد كه اخلاق مساحقه، به جامعه، اهتمام دارد؛ وقتى يك زن همجنسگرا براى خود انتخاب میكند، براى ديگر زنان همجنسگرا انتخاب میكند و آنها نيز به نوبه خود براى او انتخاب میكنند. از اين ديدگاه، اهتمام اخلاق اين نيست كه زن همجنسگرا به آنچه مطلقاً صواب میداند، عمل كند، بلكه جامعه همجنسگرايان زن، ارزشهای اخلاقى را شكل میدهند، از اينرو، ارزش و معناى اخلاقى در فضاى موجود، بين يك فرد و ديگران به وجود آمده و دوام میيابد. اخلاقيون مساحقهگرا نمیخواهند اشخاصى باشند كه به شركت در روابط سلطهگرى و سلطهپذيرى عادت كردهاند»، و به قول لوگنز میخواهند افرادى شوخ و بذلهگو باشند كه توان قدرت سفر به داخل و خارجِ جهان ديگران را داشته باشند. زنان همجنسگرا هرقدر بياموزند كه چگونه در جهانبينىهای متنوع، سير كرده و لذت ببرند، اخلاق را بهقول هاگلند به عنوان «ابزار كنترل» بهکار نمیبرند.
دیدگاه هوگلند در مورد خودآئینی
سارا لوسيا هوگلند نگرشي بدبينانه به خودآئيني دارد و آنرا كاملاً مضرّ ميداند؛ چون معتقد است خودآئيني، ما را ترغيب ميكند كه باور كنيم پيوند و ارتباط ما با ديگري و پيوستگي با ايشان ما را محدود و معناي خوديت و خويشـتن را در مـا انسـانهـا مخدوش ميكند.<ref>Barclay, Linda (2000). Autonomy and the Social Self, in: Relational Autonomy: Feminist Perspectives on Autonomy, Agency and the Social Life, Edi. By Catriona Mackenzie and Natalie Stoljar, New York, Oxford University Press. </ref>
البته نقد برداشت فردگرايانه از خودبنيادي و تأكيد بر فرديت بـه معنـاي خاص آن مسئله اي نيست كه فقط مخـتص فمنيسـم باشـد؛ مـثلاً مـيتـوان از اجتمـاعگرايـان نيز به منزلة گروهي كه نقد مشابهي از فردگرايي را مطرح كردهانـد يـاد كـرد؛ (جماعتگرايان)<ref>communitarians.</ref> مثلاً مك اينتاير طيفهاي مختلف ليبرال، اعم از نوزيك و راولز، را به سبب باور به تقـدم هسـتي فرد و منافع فردي بر اجتماع و تلقي جامعه به مثابة امري ثـانوي و فرعـي مـورد نقـد قـرار داده است.<ref>Macintyre, Alasdair (2007). After Virtue: A Study in Moral Theory, Notre Dame, University of Notre Dame Press. </ref>
ديگراني همچون مايكل سندل نيز نقدهاي مشابهي مطرح كـرده انـد و لـذا نزديكـي بين نقدهاي اين دو نحلة فكري باعث شده گاهي از اتحاد ميـان فمنيسـتهـا و اجتمـاعگرايـان سخن گفته شود.<ref>Barclay, Linda (2000). Autonomy and the Social Self, in: Relational Autonomy: Feminist Perspectives on Autonomy, Agency and the Social Life, Edi. By Catriona Mackenzie and Natalie Stoljar, New York, Oxford University Press. </ref> در حقیقت كانون نقدهاي اين دو جريان عمدتاً به مباني ليبرالـي معطوف است، چون ايشان برآناند كه «ليبرالها به جاي مسئوليتها بر حقوق تأكيد ميكننـد. تقابل بالقوهاي كه ليبرالها ميان منافع فرد و نيازهاي جامعه مشاهده ميكننـد در تمايلاتشـان به حداقليكردن تعداد و شدت وظايف انعكاس مييابد»<ref>فالكس، كيث (1390). شهروندي، ترجمة محمدتقي دلفروز، تهران: كوير، چاپ 2.</ref>
نقد دیدگاههای هوگلند
نقد اخلاق مراقبتمحور
رهيافتهاي مراقبتمحـور فمنيسـتي، بـه رغـم ادعـاي بـي طرفـي در دعـاوي اخلاقـي و طـرح فضيلتهاي اخلاقي، به دليل حساسيت جنسي، رهیافتهايي زنمدارانه و يكجانبه نگرند، چـون اخلاق نميتواند از منظر خاص زنانه شروع شود و به منزلة اخلاقها قلمـداد شـود. طبـق اخـلاق سنتي گرچه با توجه به خصوصيات هريك از مرد و زن، برخى فضايل براي مردان شايستهتـر و برخى برازندة زنان است، فضايل اصيل اخلاقي عام و مشتركاند. پس طبق اين منظـر، منصـفانه نیست بگويم در اخلاق سنتي فضايل و رذایل به دو دستة زنانه و مردانـه تقسیم ميشـوند يـا فضایل مردانه را برتر ميداند . چنانكه پيتر سينگر با آوردن سخنان زني در كتاب کارول گيليگان، كـه در آن صداي اخلاق جهاني شنيده ميشود، نتيجه ميگيرد زنان نيـز هماننـد مـردان بـه اصـول كلي اخلاقي گرايش دارند و اخـلاق جنسـيتمـدار نيسـت. <ref>اسلامي، سید حسن 1387؛ «جنسيت و اخلاق مراقبت»، فصـلنامـة مطالعـات راهبـردي زنان، س 11 ، 42؛ ص 32.</ref>
اگر مراقبـت فضـيلتي اخلاقي محسوب شود، دليلي وجود ندارد كه مردان در عمل يا كسب اين فضيلت نـاتوان تلقـي شوند. نل نادينگز نيز تأكيد ميكند كه اين اخلاق براي تمام انسانيت است. ازاينرو، جنسـيتمـدار نيست.<ref>Noddinges,Nel.(1989).women and evil, Berkeley and losangeles: university of California press. p189.</ref>
علاوه بر اين، در رهيافت فمنيسيت میان اخلاق به عنوان صفات نفسانى و رفتارى و علم اخلاق به مثابة مجموعهاى از هنجارها و نیز میان دو عمـل اخلاقـىِ رايـج در جوامع گذشته و حال خلط شده است. چه بسا اخـلاق در جامعـهاى زنمـدار باشـد، امـا ميـزان پاىبندى همه يا برخي زا آن جامعه به ارزش های فمنيستی نـاچيز باشـد. مسـلماً نمـيتـوان از عملكرد اخلاقى این دسته بر نادرسـتى اخـلاق فمنيسـتى اسـتنتاج کرد و اگـر شـود، خطـايى منطقى صورت گرفته است . دربارة ااخلاق سنتى نیز چنين مطلبی صادق است.<ref>تانگ، رزمري؛ 1382. اخلاق فمنيسيت فمنيسم و دانش هـاي فمنيسـيت، ترجمـة عبـاس يزداني، قم: دفتر مطالعات زنان. ص 177.</ref>
با توجه به اين مسائل، برخي سعي كرده اند اخلاق مبتنـي بـر فضـيلت مراقبـت را به مثابـةی نظريهی اخلاقيِ جامع براي زنان و مردان و فراتر از جنسيت، معرفي كننـد. لارِنـس بلـوم معتقـد است اخلاقِ مبتني بر محبت درواقع مبتني بر اصول كلـي اسـت دال بـر اينكـه، بايـد در قبـال كساني كه با آنها ارتباط داريم مهربان و مسئول باشيم، و محبـت نسـبت بـه اشـخاص خـاص نميتواند به طور كامل در قالب اصولي كلي تدوين شود؛ بااينحال اين اخلاق مبتني بـر محبـت براي عمل اخلاقي مهم است.<ref>Robinson,Fiona(1997). Globalizing Care,Ethics, Feminist Theory,and International Relations, in:Alternatives:Global, Local, Political,Vol.22, No.1, published by: Sage Publications, Inc. p17.</ref>
همچنين، در سنت وظيفهشناسانة رايج، وظيفـه كـه اساس اخلاقيات است در تضاد با احساس تلقي ميشود و ازاينرو از درك اين نـاتوان اسـت كـه عواطف نوعدوستانه، مثل هـمدردي، دلايلـي را بـراي عمـل اخلاقـي بـهدسـت مـيدهنـد.<ref>Blum,Lawrence(1980),Friendship,Altruism and Morality,london:routledge & kegan paul. p117.</ref>
بلوم ميكوشد اين دو نظر متضاد را اينگونه تلفيق كند كه هرچنـد فضـيلت مراقبـت در زنان قويتر از مردان است، اين تفاوتي بنيادي بين آنان ايجـاد ن مـيكنـد و از نظـر اخلاقـي برابرند.<ref>Blum,Lawrence(2001),Care,in Encyclopedia of Ethics,edited by Lawrence C.Becker and Charlotte B.Becker,London:Routledge. p187.</ref>
اينگونه تفسيرها از اخلاق مراقبت، مشابه تفاسيري است كـه در انديشـه و متـون اخلاقـي اسلامي دربارة تفاوت فضيلتهاي عدالت و احسان يا محبت تأکید بر تقدم محبت بـر عـدالت وجود دارد؛ مثلاً ابن مسكويه محبت را برتر از عدالت ميداند. خواجه نصير طوسي نيـز عـدالت را فضيلتي عام ميداند، اما تفضل يعني احسان را نه به دليل خارج بودن آن از عدالت، بل به دليل مبالغت آن در عدالت، مكمل عدالت ميداند.<ref>Manning,Rita(2005).A care Approach,in Philosophy:A New Introduction,edited by Douglas Mann & G.Elijah Dann,Belmont,USA:Wadsworth.p2.</ref> علامه طباطبـايي احسـان در آيـة « أن اللّه يأْمر بالعدل والإحسان»<ref>نحل: 90.</ref> را نيكي كردن به ديگران، به اين معنا كه نيكي را به نيكي بيشـتر و بدي را به بدي كمـتر پاسخ دهـيم، تفسير كرده و پيشدستي در نيكي كـردن را لازمـة احسـان ميشمارد؛ يعني درحاليكه بلغا در عدالت، جبران عمـل ديگـران مـوردنظر اسـت، در احسـان شخص به گونهاي خودخواسته در نيكي پيشقدم ميشود و ايـن همـان اخـلاق مراقبـت اسـت.<ref>Manning,Rita(2005).A care Approach,in Philosophy:A New Introduction,edited by Douglas Mann & G.Elijah Dann,Belmont,USA:Wadsworth.p2.</ref>
اخلاق مراقبت گيليگان نيز از اين منظر نقد ميشود كه از منظري ديگر ميتـوان بـه معيـار تعيين مصداق مهمترين فضیلت اخلاقي توجه كرد. مراقبت گرچه فضيلت است، در مقايسـه بـا فضیلت عدالت، كم اهمیت تر است. لذا بهتر است عمل آدمي ناشي از اصول اخلاقي كلي باشد تـا اينكه از احساس مراقبتي خاص نسبت به شخصي خاص سرچشمه بگيرد. اين ديـدگاه بـا انكـار قواعد عام اخلاق، به حذف اخلاق ميانجامد . از آنجا كه اخلاق مراقبت بدون توجه به اصول عـام اخلاقي ناقص است، محبت و عدالت هر دو براي نظام اخلاقي كامل لازمانـد. چنـانكـه افـرادي چون ريتا منينگ سعي در نزديك كردن اخلاق مراقبت بـه اخـلاق عـدالت و تكميـل آن دارد. از ديد او، پايين ترين سطح اخلاق، اصل عدالت است، اما مراقبت آرماني اخلاقي اسـت كـه جامعـة متزلزل ما به آن نياز دارد.<ref>Manning,Rita(2005).A care Approach,in Philosophy:A New Introduction,edited by Douglas Mann & G.Elijah Dann,Belmont,USA:Wadsworth.p458.</ref>
اخلاق مراقبت از نقدهاي فمنيسيت نيز بی نصيب نمانده است. رو سـيبيلا معتقـد اسـت كـه «انسانها موجوداتي پيچيده بوده و اينگونه تلاشها براي تعريف آنها، درنهايـت باعـث تقليـل آنان ميشود.»<ref>] Stainton Rogers,Wendy& Stainton Rogers,Rex (2004).The Psychology of Gender and Sexuality. New York:Open University Press.p71.</ref>
بيان تعريف واقعـي بـراي يـك جـنس بـه ويژگـيهـاي خـاص آن تعريفي نادرست است، زيرا مجموعه اي از صفات، انسان بودن انسان را معنـا مـيكنـد و نـه يـك جنس خاص را. به همين دليل، بيان ويژگيهاي جنسيتي براي جنس خاص، يا بـا ويژگـيهـاي ذاتي انسان در تناقض قرار ميگيرد يا با جنس ديگر مشترك ميشود. همچنين، اخلاق مراقبـت با تأكيد بر تقسيم بندي هاي جنسيتي، مشابه با آنچه در آثار موجود روانشناختي ديده ميشود، باعث تكرار برداشتهايي ميشود كه براساس آنها زنان و مردان در يـك سـطح جـوهري بـاهم تفاوت دارند.<ref> Moody-Adams,M.M.(1997).‘Gender and the Complexity of Moral Voices’,in D.T.Meyers (ed.),op.cit. p513.</ref>
ليندا جي . نيكلسن ميپرسد كه چرا بايد خود را به دو مدل فكـري زنانه و مردانه محدود كنيم؟ اگر زنان در مقايسه با مـردان مراقبـتگـر مناسـبيانـد، بـه لحـاظ معرفتي، اخلاقي و سیاسي نامعقول است كه زنان را با فضيلت مراقبت مرتبط بدانیم. چون ايـن دیدگاه را حمايت ميكند كه زنان «موظف» به مهرباني و مراقبت اند يا لازمة بدتر اینكـه، چـون زنان توان مراقبتگري دارند، آنها «باید » چنين كنند و مهم ن ايست كه يـن امـر بـه ضررشـان تمام شود. اگرچه نقشهاي متمايزي كه زنان و مردان در ساحتهاي خصوصـي و عمـومي ايفـا ميكنند عامل مهمي در تبيين گيليگان است، به رويه هاي خاص در هريك از ساحتها در طول زمان و در درون گروهها و كنشگران اجتمـاعي متفـاوت توجـه نكـرده اسـت.<ref> Kerber,l.k. (1993).“Some cautionary words for historians”,signs:journal of women in culture and society,11,304-310. </ref>
همچنـين معتقدند نظرية کارول گيليگان متعلق به زنان عمدتاً سفيدپوست طبقة متوسط در ايالات متحده است.<ref> Singer,P,(ed) (1993).A companion to Ethics,Oxford:Blakwell.p10.</ref>
در نگاه كلي، اخلاق مراقبت نميتواند فضيلتهـايي را بـه منزلـة معيـار عـام عمـل اخلاقـي برحسب الگوهاي جنسيتي زنانه طرح كند كه جانبدارانه، وابسته به احساسات و جزئي نگر باشد و درنتيجه نظام اخلاقيِ عامي براي همة بشريت، فارغ از قواعد كلي اخلاق عمومي، طـرح كنـد. ازاينرو، اين نظريه به دليل پايبند نبودن به اصـول كلـي اخـلاق و عـدم تبيـين درسـت بـراي ماهيت فضيلتهاي كلي و مشترك اخلاقي، درون ناسازگار و نظريه اي غيرنظاممند است. عـلاوه بر اينكه ايشان درحاليكه اخلاق سنتي را به دليل كلي بودن نقد ميكنند، بـراي طراحـي نظـام اخلاقي خود بايد از همين قواعد عمومي بهره ببرند و ميبرند. درنتيجه، آنان يا بايد نسـبيتگـرا شوند كه در اين صورت نميتوانند از برتري اخلاق زنانه سخن گويند، يا از الگوي سنتي مردانـه كه به احكام مطلق و ثابت و فضايل عام مشترك معتقد است، پيروي كنند كـه در ايـن صـورت دچار تناقض خواهند شد. بنابراين، نظرية اخلاقي مراقبت را در بهترين برداشت ميتوان مكمـل نظام اخلاقي رايج تلقي كرد.
نقد لزبینیسم
تأثیر بر سلامت جسمی
یکی از موضوعات مهم و قابل تأمل این مبحث، تأثیر فیزیکی و روانی همجنسگرایی بر سلامت زنان است. فمینیستهای زیستشناختی منشأ ظلم به زنان را تبعیض و تفاوت فیزیکی زن و مرد در نظام آفرینش میدانند. مبانی نظری این گروه در تقابل کامل با اندیشه دینی و الهی است. باروری، شیردهی و دوران قاعدگی از نکات مهمی است که این مسئله به زعم آنان، ظلم دستگاه آفرینش به زنان بوده و باید در این خصوص از این قشر سلب مسئولیت شود. به نظر آنها بهترین گزینه برای پاسخگویی به نیازهای زنان و جداسازی آنان از مردان، لزبینیسم است، امّا علیرغم طبیعی جلوه دادن این رفتار از نظر بیولوژیکی، همجنسگرایی برطبق آخرین مطالعات انجام گرفته عواقب سویی بر سلامت و بهداشت فیزیکی و روانی زنان دارد که در ادامه به برخی موارد اشاره میشوند:
ـ لزبینها 19 بار بیشتر از زنان دگر جنسخواه به سفلیس و 2 برابر بیشتر از آنان به عفونتهـای دستـگاه تناسـلی مبتـلا میشـوند. میـزان ابتـلای این دستـه از زنـان به قارچهـا و بیمـاری گـال نیـز 4 بـرابـر نسبـت به زنـان دگـرجنسخواه بیشتـر است.<ref>Cameron Paul, The Gay Nineties, Franklin Tennessee, Adroit Press 1993: 292-299</ref>
ـ زنان همجنسگرا 3 برابر بیشتر از دیگر زنان به سرطان سینه مبتلا میشوند؛ در آمریکا 104 هزار لزبین مبتلا به سرطان سینه هستند که هر ساله 7000 نفر به تعدادشان اضافه میشود.<ref>cf., Associated press, 1999</ref>
ـ مطالعات پزشکی در سال 1998 در آمریکا نشان داد که 30 درصد لزبینها حامل ویروس تبخال دستگاه تناسلی هستند که 90 درصد از این حاملان مبتلا به سرطان رحم میشوند.<ref>Marrazzo and others, Genital human papillomavirus infection in women who have sex with women, Journal of Infections Diseases, December, 1998: 1604</ref>
ـ در سال 1994 نیز آمارها نشان میدهند که میانگین سنی زنان لزبین 45 سال است و 23 درصد از آنـان بالای 64 سـال عمر میکنند، 20 درصد از آنـان در اثر خشونت و 1/7 درصد بهعلت ابتلا به بیماری ایدز میمیرند.<ref>Cameron Paul, The Gay Nineties, Franklin Tennessee, Adroit Press 1993: 56</ref>
تأثیر بر سلامت روانی
اغلب افراد همجنسگرا نیز تحت تأثیر این رفتار از سلامت روانی مطلوبی برخوردار نیستند و دچار انواع افسردگی، بیماریهای روانی و اعتیاد به الکل و مواد مخدر میباشند، به خصوص در لزبینها موارد حادی از افسردگی، ناامیدی و بروز رفتارهای خشونتآمیز دیده شده است. استرسهای ناشی از احساس عدم امنیت، مقبولیت و دور شدن از روند طبیعی زندگی باعث اختلالات فکری و روانی در همجنسگرایان میگردد که بسیاری از آنان تجربههای تلخی در زمینه افسردگی، خودکشی، اعتیاد، عدم تعادل روحی و روانی داشتهاند. در سال 1984 مؤسسه ملّی سلامت لزبینها[63] آماری را به شرح زیر منتشر کرد:
ـ 83 درصد لزبینها به طور متناوب مشروبات الکلی مینوشند.
ـ 47 درصد آنان ماری جوآنا و 30 درصد سیگار میکشند.
ـ بیش از50 درصد لزبینها (جمعیت نمونه 2000 نفر بوده است) به فکر خودکشی افتادهاند و 18 درصد نیز دست به خودکشی زدهاند.
آمارها نشان میدهد که دستیابی به وضعیت مطلوب و آرمانی فمینیستها یعنی دنیایی تفکیک شده و خارج از حیطه مردانه نه تنها کارایی نداشته، بلکه جایگاه اجتماعی زنان را نیز به مخاطره انداخته است. فشارهای روانی و عدم تعادل روحی در همجنسگرایان باعث اعمال خشونت و ناسازگاری این افراد با محیط میگردد وگاه آنان را منزوی و مطرود از اجتماع مینماید. تحقیقات سال 1990 بر روی 90 زوج لزبین، نشان میدهد که 40 درصد آنان خشونت را در روابط خود تجربه کردهاند و در تحقیق سال 1985 از 1109 لزبین مشخص گردید که بیش از نیمی از آنان توسط شریک جنسی خود مورد آزار قرار گرفتهاند.<ref>Gwat – Yong Lie and Gen Hewarrier, Intimate Violence in Lesbian relatioship, Journal of Social Service Research, No. 15, 1985: 11.</ref> همچنین 15 درصد از لزبینها بهمنظور کسب لذت جنسی به شکنجه طرف مقابل خود پرداختهاند.<ref>Bradford, J. Ryan, C., and Rothblum ED., National Lesbian Health Care Survey: Journal of Consulting and psychology, 1999 Washington, Dc, 1999: 228</ref> در حقیقت این زنان معمولاً دچار نوعی سادیسم جنسی میشوند که ناشی از عدم رضایت و ارضای نیازهای جنسی است و به صورت رفتارهای خشونتآمیز بروز مینماید.
تأثیر بر روابط اجتماعی
نهضت فمینیسم به ویژه فمینیسم رادیکال با القائات خود در جهت حذف و به حاشیه راندن دین، مبارزه با نقشهای مادری، همسری و...، برخورد با سنتها و عرف جوامع، جریانی غیرمنطقی را تحمیل نمود که نه تنها تعریف مشخص و قابل قبولی از جایگاه و منزلت زنان ندارد، بلکه خود باعث ظلمی مضاعف بر زنان گردیده و به شکست حرمتها، از بین رفتن قداست حریم خانواده، تابو شکنیهای روزافزون اخلاق جمعی و ایجاد خانوادههای نامتعارف و ناسالم همچون خانوادههای تکسرپرست یـا دو سرپرست تک جنسـی منجر شـده اسـت. تغییـر مفاهیمی چـون حیـا، عفت، خویشتنداری و اجتناب از گناه در ساختار فمینیسم سکولار ارزشهای زنان را چنان خدشهدار کرده که در چند سال اخیر بسیاری از نهادهای فعال در حیطه زنان و مراکز مطالعاتی و دانشگاهی نابسامانی در وضعیت زنان را هشدار میدهند. وندی شالیت<ref>Wendy shalit.</ref> از پژوهشگران علوماجتماعی در کتاب خود تحت عنوان بازگشت به عفاف<ref>A Return to Modesty</ref> اظهار میدارد: «بدیهی است وقتی هر کاری آزاد باشد، آزارجنسی، مزاحمت و تجاوز به عنف هم افزایش پیدا میکند. جامعهای که علیه شرم و حیا اعلان جنگ میدهد، دشمنی با زنان را آغاز کرده است». سیمون دوبوار نیز در کتاب جنس دوّم خود، علیرغم آنکه معتقد است باید زنان را از نقش همسری و مادری رها کرد، امّا عفت و خویشتنداری زنان را امری طبیعی و لازم قلمداد میکند که ماهیت بیولوژیکی داشته و زنان را محافظت مینماید. دکتر کلودیا شاپمن<ref>Claudia Schoppman.</ref> نیز از فعالین حزب سوسیالیست ملّی آلمان نیز در مطالعات گسترده خود از سال 1991 تا 1993، همجنسگرایی را زنگ خطری برای جامعه بشریت دانسته و آن را به شدّت محکوم میکند. وی اظهار میدارد همجنسگرایی گونهای از رفتار تبعیـضآمیـز جنسـی اسـت که مدل رفتـاری آن مـانند نـازیهاسـت، لزبینها خود را زنـان برتـر میداننـد، در حالـی کـه محکـوم به فنـا و نابـودی هستند.<ref>Clavdia Schoppmann, National Socialist Policies Toward Homosexuality, 1993: 17.</ref>
از سوی دیگر استغراق در لذات مادّی و تحریک اذهان عمومی به کسب لذت و آزادیهای بیحد و حصر در کامجوییهای جنسی، شخصیت انسانی زن را خدشهدار نموده است و اگر این هنجار گسیختگی در یک برههی زمانی جوابی کوتاهمدت و مقطعی به یک تمنای سرکش بدهد، لیکن در درازمدت تغییر و تحولات زیانبار و غیرقابل انکاری را به جامعه تحمیل خواهد نمود. ایجاد تنفر و محسوب نمودن مردان به عنوان دشمن فرضی که به صورت اصولی و نظاممند صورت میگیرد، تعامل اجتماعی و روابط زن و مرد را بهشدت تحت تأثیر قرار میدهد و به پررنگتر شدن فضای تبعیض جنسیتی میانجامد که به صورت غیرمستقیم زنان را دچار مشکل میسازد. تبلیغاتی که نحلههای گوناگون فمینیسم برای رهایی زنان از ستمگری مردان و قیود زندگی خانوادگی انجام میدهند، فضایی را بهوجود آورد که بسیاری از زنان، لزبینیسم را تنها راه پایان دادن به نقشهای کلیشهای دانستند تا آنجا که تیگریس اتکینسن از لزبین فمینیستهای معروف معاصر میگوید: «فمینیسم یک نظریه و لزبینیسم کاربرد آن است»؛ تحت تأثیر این فضا، بسیاری از زنان که هیچ تمایلی به همجنس خود نداشتند، جهت حمایت از فمینیسم به همجنسگرایی روی آوردند و به اختلالاتی چون عقده حقارت و افسردگی ناشی از پشیمانی شدید گرفتار شدند، به عنوان مثال بررسیهای سال 1985 نشان داد30 درصد لزبینها پس از 35 سالگی رو به جنس مخالف میآورند و 45 درصد از آنان نیز قبل از همجنسگرایی، ازدواج کرده بودند و 20 درصد لزبینها نیز کمتر از 3 سال با هم زندگی میکنند.<ref>Saghir M. T. and E. Robins, Male and Female Homosexuality, A Comprehensive Investigation, 1985, Baltimore, London, 1985: 226.</ref> بر اساس این مطالعات میتوان چنین نتیجه گرفت که بسیاری از زنان علیرغم میل باطنی خود و تحت تأثیر تبلیغات فمینیستی، گرایشهای مقطعی خاصی پیدا میکنند، امّا در نهایت به نادرستی و عدمتطابق الگوهای ارائه شده جدید با فطرت و روحیات خود، پیخواهند برد.
لزبینیسم در ادیان
در همه اديان توحيدي همجنسگرايي پديدهاي ناهنجار و گناه شمرده ميشود.
يهوديت
عليرغم تلاشهاي صهيونيسم جهاني به منظور جذب افراد به يهوديت صهيونيستي و تحريف دين يهود و كتب و منابع آن جهت مشروعيت بخشيدن به همجنسگرايي و لزبينيسم در نص صريح تورات، همجنسگرايي حرام ميباشد. به طور مثال در تورات، فصل 22/18 آمده است: «آنچنان كه با زنان همبستر ميشويد با مردان نشويد كه موجب بيزاري (خدا) است» و در فصل 13/20 تصريح ميشود: «هر دوي آنها (همجنسگرايان زن و مرد) بايد بميرند و خونشان برگردن خودشان است».
همچنين در تورات ميشنه در خصوص ممنوعيت همجنسگرايي آمده است: «همخوابگي زنان با زنان ممنوع است. اين فعل مردمان سرزمين مصر بود كه شما را به ترك آن هشدار ميدهيم. آنها چه ميكردند؟ مردان با مردان و زنان با زنان ازدواج ميكردند. آنان از درگاه خدا رانده شدند».<ref>عهد عتيق: بخش 21.</ref>
برخي تحقيقات دانشگاهي هم به بررسي همين موضوع پرداختهاند. به عنوان مثال در سـال 1992 در كارگاه «خانـواده در درون فمينيسم يا خـارج آن»<ref>“Family Inside/Out Feminism and Law” Workshop Series.</ref> بـه تفصيل در خصوص وضعيت لزبينها در سنت يهود و پارادوكسهاي دنياي مدرن با مذهب مطالب ذيل ارائه شده است:
1ـ خانواده به طور سنتي در جوامع مذهبي، پدرسالار و كانون مسائل جنسي و تحقير زنان است.
2ـ واژه خانواده بايد براي ساختارهاي جديد اجتماعي چون كانونهاي لزبينها و زنان سرپرست خانواده نيز اطلاق شود.
3ـ خانواده لزبينها بايد از احترام و حقوق اجتماعي برخوردار شوند.
مسيحيت
از آنجا كه مسيحيان اكثر جمعيت جهان را تشكيل ميدهند، بيشترين تضارب آراي اديان با همجنسگرايي در دين مسيحيت و فرق گوناگون آن رخ داده است. پروتستانها به عنوان اصولگراترين فرقه مسيحيت و كاتوليكها به عنوان بزرگترين مخالفان همجنسگرايان بوده و هستند، چنانچه پاپ ژان پل دوّم بارها و بارها ازدواج همجنسگرايان را مطرود دانسته و پاپ بنديكت شانزدهم نيز در سياستهاي جديد واتيكان براين موضع تأكيد نموده است.
در متون مذهبي و اناجيل نيز نمونههاي فراواني وجود دارد كه همجنسگرايي را حرام و گناهي بزرگ تلقي مينمايد. به عنوان مثال در سفر پيدايش 18:20 انجيل، به داستان حضرت لوط و شهر سدوم اشاره شده است كه خداوند به واسطه اين گناه بزرگ سرزمينشان را ويران نموده است. همچنين در سفر پيدايش 1:24 حضرت مسيح در گفتاري به ماتيو<ref>Matthew</ref> (يكي از حواريون) اظهار ميدارد كه همبستري مردان با مردان و زنان با زنان ممنوع و موجب غضب خداوند است. در فصل رومن[26] 1:26 نيز آمده است كه: «خداوند آنها را بخشيد تا رفتارشان را عوض كنند، زيرا زنان با زنان در ميآميختند و مردان به طرز شرمآوري به مردان گرايش داشتند و برسرشان آمد آنچه كه براساس خطايشان بود».<ref> Wilson James Q., Against Homosexual Marriage, Commentary Journal. Vol. 101, March 1996: 300.</ref>
در دهههاي اخير كه معنويت و دين در اروپا و آمريكا كمرنگ گرديده، تئوريپردازان سكولار و برخي از مفسران متون ديني به تحريف انجيل و ارائه و تفسيرهاي جديدي دست زدهاند تا بتوانند از طريق مذهب به تطهير همجنسگرايي پرداخته و زمينه را براي پذيرش عمومي فراهم نمايند، به عنوان مثال اينگه اندرسون<ref>Inge Anderson.</ref> از اساتيد دانشگاه ملي سوئد در كتاب خود تحت عنوان «گناه سدوم» اظهار ميدارد: «بر اساس منابع متعدد انجيلي ميتوان اثبات كرد كه گناه اصلي آنان (ساكنان شهر سدوم) غفلت از يتيمان و بيوگان بوده است نه همجنسگرايي مردان و زنان» و به نظر دي. بارتلت<ref>D. Bartlett</ref> از پژوهشگران متون ديني مؤسسه مطالعات ملي انگلستان بسياري از داستانهاي اناجيل غيرواقعي بوده و نميتواند منبع دقيقي براي استنادات علمي باشد!! <ref> Wilson James Q., Against Homosexual Marriage, Commentary Journal. Vol. 101, March 1996: 311.</ref>
بر خلاف تلاشهاي جامعهشناسان، مفسـران و روانشناسان سـكولار غربي، واتيكان كـه بزرگتريـن مركـز مذهبي كاتوليكها اسـت، سرسختانـه درخصوص قانوني شـدن همجنسگرايي و سقطجنين مقاومت ميكند. در دو دهه اخير مقامات كليسا كوشيدهاند تا با تقديس بنياد خانواده در جامعه بحران زده غرب آنها را متوجه عواقب ناخوشايند گناهان و ناهنجاريهاي اجتماعي نمايند. پاپ ژان پل دوّم رهبر فقيد كاتوليكهاي جهان در مصاحبهاي با روزنامه سان دي هرالد چنين اظهار ميدارد: «فمينيسم بنيان خانواده را تضعيف و همجنسگرايي را رواج ميدهد». طبق نظر پاپ، فمينيسم تهديدي عليه بنياد خانواده است و ميكوشد براي كسب حقوق برابر زنان و مردان، زمينه ازدواج همجنسگرايان را فراهم نمايد. اين اظهارات در سندي 27 صفحهاي تحت عنوان «همكاري زنان و مردان در جهان داخل و خارج از كليسا» مطرح گرديده است.<ref>Sunday Herald, 2005.</ref> پاپ ژان پل دوّم براين باور بود كه بياهميت جلوه دادن تفاوت بين زنان و مردان عواقب وحشتناكي به همراه دارد. وي فمينيستهاي راديكال را از مخالفين كتاب مقدس قلمداد ميكند. سند اخير از سوي متخصصين دكترينهاي كليسا از جمله كاردينال جوزف راتزينگر (پاپ فعلي) مورد تأييد قرار گرفت.<ref>“The Collaboration of Men and Women in the Church and in the World.”</ref>
اسلام
دين مبين اسلام، با تأكيد بر فطرت انساني و در جهت رشد و تكامل روحي بشر، از شمول عام برخوردار است. توجه به ابعاد غريزي و معنوي انسان با ظرافتهاي احكام آن نشان ميدهد كه تمدن اسلامي اجتماعيترين مكتب فكري است. كنترل عوامل ذهني و رفتاري افراد با تهذيب و تزكيه اخلاقي از يكسو و بهينهسازي شرايط زندگي مادي و اجتماعي انسان با تأكيد بر بنياد خانواده از سوي ديگر، از ساز و كارهاي اين نظام متعالي است.
غريزه جنسي به عنوان يكي از مهمترين غرايز انسان كه به تحكيم روابط عاطفي و توليد نسل انسان ميانجامد، از اهميت خاصي برخوردار بوده و نهاد خانواده نيز به شكل قاعدهمندي از آن بهرهمند است. در دين اسلام سركوب غرايز جنسي نه تنها امري مذموم شمرده ميشود، بلكه با تشويق افراد به ازدواج، از تزلزل و انحرافات اخلاقي جلوگيري ميگردد.
انسان امروز با توجه به تغییرات ساختار اجتماعی و تحولات عظیم سیاسی دریافته که دچار بحران شدید هویتی است. در جوامع مادّیگرا که معنویات، اخلاقیات و ارزشهای انسانی به سرعت رنگ میبازد و معیارهای درستی برای سازماندهی افکار عمومی وجود ندارد و معیارهای رایج، کسب منفعت بیشتر و لذتجویی است، انحرافات اجتماعی امری بدیهی بهنظر میرسد. پدیدههایی نظیر زنانه شدن فقر را شاید بتوان از عمده نتایج جنبش فمینیسم دانست که با تشویق زنان به استقلال از مردان سلب مسئولیت نموده و بار مشکلات اقتصادی را بهصورت مستقیم و غیرمستقیم به آنان تحمیل مینماید که همین امر خود ریشه بسیاری از جرائم و رفتارهای نابهنجار اجتماعی خواهد بود. سرخوردگی زنان از عدم تحقق وعدههایی که سردمداران فمینیسم داده بودند نیز به رشد تک بعدی شخصیت زنان منجر شد که به برآشفتگی و عدمثبات روحی انجامید. بهعنوان مثال مسئله لزبینیسم و واخوردگی زنان در این حیطه نشان میدهد که تنها روش طبیعی و قابل دسترس برای کسب آرامش و جلوگیری از برخورد تبعیضآمیز، حفظ قداست خانواده و ازدواج است. هرچند با ترفندهای جدیدی چون طرح پدیده جهانی شدن که همان شق دیگر غربیسازی جهان است، سعی میشود تا ارزشها و معیارهای فرهنگ غربی با ایجاد تغییراتی در ساختارهای روبنایی جایگزین فرهنگهای اصیل ملّی و دینی کشورهای جهان گردد. در چنین حالتی اتخاذ موضع منفعلانه برای نفوذ فرهنگی شکست خورده عواقب غیرقابل جبرانی را در پیخواهد داشت. به عنوان مثال همجنسگـرایی بـه خصوص لزبینیسم میکوشد بـا برخـورداری از حمایـتهای فمینیستی جایگاه قانونی و بینالمللی را برای این قشر خاص بیابد، بیتردید مؤثرترین گزینه به منظور مقابله با پیدایش چنین پدیدههایی، بازگشت به معنویت و شناخت اصالت انسان بر مبنای فلسفه دینی است. چنین به نظر میرسد که طراحی الگوهایی که بتوانند جایگاه حقیقی و منزلت زن را براساس فطرت الهی انسان تبیین نمایند، از اولویت خاصی برخوردار است، زیرا مکاتب سکولار ساخته دست بشر در آزمون و خطای مکرر، نشان دادهاند که نه تنها موفقیتی در راهبری جامعه بشری کسب نکردهاند، بلکه با سردرگمی و ایجاد چالشهای روحی و رفتاری وضعیت اجتماع انسانی را رو به وخامت نهادهاند.
جستارهای وابسته
پانویس
پیوند به بیرون
آسیب شناسی لزبینیسم؛ محسن دوست کام، مهناز مهرابی زاده هنرمند، سجاد علی قنواتی و سپیده پورحیدري. مقاله به زبان اصلی «اخلاق لزبین سارا لوسیا هوگلند: به سوی ارزش جدید و توانمندگرایی»، کارول ون کرک. گناه و عوارض همجنس گرایی