عنوان مقاله

فمینیسم پست مدرن و تحول در مفهوم دموکراسی

درجه مقاله

پژوهشی

چکید

پست مدرنیسم، همچون روشنگري، پدیده ي پیچیده اي است، بسته به اینکه کدام وجه این پدیده مورد توجه قرار بگیرد، به راحتی مورد تمجید و تحسین و یا تمسخر و استهزاء قرار میگیرد. ولیجوهر پست مدرنیسم نفی فهم ذهن یا عقل مدرن از مقولات شناخت و حقیقت است. ذهن مدرن برآناست که پست مدرنیسم حقیقت ساده و بی پیرایه، یعنی حقیقت به معناي مطلق آن را به خطا و اشتباه میداند؛ در عوض از دیدگاه ذهن مدرن،انسانها به لحاظ فکري و ذهنی، توانایی و شایستگی آن را دارند که حقیقت مذکور را به طور دقیق و صحیح منعکس یا مجسم سازند. پست مدرنیسم نگرشی است مبتنی بر اینکه تصاویر حقیقت یا خود واقعیت در نظر بیننده با هم فرق دارند و تصاویر مذکورهمواره مبهم هستند.

در این میان فمینیسم یکی از نظریاتی است که بیشترین تاثیر را از پست مدرنیسم پذیرفته است، به طوري که می توان گفت موج جدیدی به راه افتاده که آن را موج سوم یا فمینیسم پست مدرن نام نهاده اند. فمینیستها مدعی اند که هم از پست مدرنیسم تاثیر پذیرفته اند و هم بر آن تاثیرگذار بوده اند .فمینیسم در این میان تحت تاثیر پست مدرنیسم سعی در تحول مفهوم دموکراسی داشته است.

كليد واژه

پست مدرنیسم، فمینیسم پست مدرن، احساسات جهان وطنی، دموکراسی جهان وطنی.

گزارش مقاله

نویسنده بیان می کند که فمینیسم پست مدرن بیشتر واژه اي جدید به نظر می رسد و مسایل متأخر مربوط به زنان را دربر می گیرد.از نظر وی تحت تأثیر آموزه هاي پست مدرنی، گروهی که بعد از دهه هفتاد به عرصه فمینیسم وارد شدند، خود را فمینیست پست مدرن نامیدند. آنها با تأکید بر اصل تفاوت انسان ها، معتقدند که باورهاي جهان شمول ونه تنها غیرقابل قبول و دسترس هستند، بلکه خود بنیانگذار ،« حکایت هاي برتر » فراانسانی یا ستم هاي جدید علیه زنان خواهند بود. به نظر این گروه، نه نفس ازدواج و نقش مادري، بلکه دسته اي از روابط تحمیل شده بر زنان، موجب بردگی آنها شده است .

پست مدرنیسم به طور اساسی، مفاهیمی چون منشأ، ماهیت و سرشت را زیرسؤال می برد و در نتیجه، زمینه را براي ورودي جدید به مبحث فمینیسم فراهم می کند. ،فمینیست هاي پست مدرن با تأکید بر مصنوعی بودن بدن، جنس، نژاد و توانایی جنسیتی زنان، چالش هاي جدیدي را در این عرصه پدیدآورده اند. با ارایه تعبیر تکنولوژیک و مصنوعی از جنسیت، نژاد، بدن و...، در واقع امکان نفی خاستگاه و منشأ مسلم و متعالی آدمی و سرشت او فراهم می آید.


نویسنده همچنین ساختارشکنی یا ساختارزدایی را یکی از خصایص اندیشه پست مدرن می داند که به نفی هرگونه ساختار نظام مند و منطقی حاکم است. به گمان پست مدرن ها، حقایق اعم از حقایق معرفتی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و از جمله هویتی و جنسیتی، نه اموري بدیهی و مسلم بلکه اموری ساختنی هستند که تنها به واسطه ی گفتمان امکان ساختن آنها پدید می آید؛ به همین دلیل توقعی که از فمینیسم پست مدرن وجود دارد، این است که این روند بتواند نگرش تطبیقی- تاریخی را به جاي نگرش هاي کل گرایانه و تغییرات در قوانین را به جاي قوانین عام و پوشش دهنده قراردهد و همچنین تصورات متکثر و غیرواحد از هویت زنان را جایگزین تصورات واحدي نماید که بهطور کلی درباره هویت جنسی زنانه وجود دارد.


گفتمان در فهم و درك واقعی تر دست کم چهار چیز به ما کمک می کند: 1 - دریافت نحوه شکل گیري هویت هاي اجتماعی مردم، رشد و تغییر دوباره آنها. 2 - فهم نحوه شکل گیري گروه هاي اجتماعی تحت شرایط نابرابر با وجود اشتراکات و سپس تغییرآنها. 3 - شناسایی روند هژمونی فرهنگی گروه هاي مسلط در جامعه و فهم نحوه پدیدآمدن سلطه فرهنگی رقابت و نحوه فرهنگ ها و چگونگی تغییر وضعیت آنها. 4 - ارایه تصویري روشن از تغییرات اجتماعی آینده و عملکرد سیاسی گروه هاي اجتماعی که در سایه ي این تصور روشن، مواجهه منطقی تري براي انسان پدید می آید


از نظر نویسنده زمینه هاي اقتصادي، سیاسی و گفتاري نیز تاثیر مشابه ی بر تحول فمینیسم و شکل خاص آن در موج سوم و فمینیسم پست مدرن داشته اند. به این ترتیب میتوان گفت که بعد از دهه 1970 و شکسته شدن فضاي ایدئولوژیک سیاسی و اجتماعی آن دوران، فمینیسم بیشترین تاثیرپذیري را از پساساختارگرایی و پست مدرنیسم گرفته است در فمینیسم پساساختارگرا و پستمدرن، ارزشهاي پسامادي وغیر اقتصادي مطرح است، تولید ارزشها و معانی (یعنی فرهنگ)حوزه اصلی مبارزه محسوب می شود. پس فمینیستهاي پساساختارگرا و پستمدرن دریافتند تمامی مفاهیمی که باعث سلطه مردان بر زنان شده از مفاهیم زبانی سرچشمه میگیرد. همچنین آنها دریافتند که ساختارهایی که وارد قدرت شده، نفوذ پیدا کرده و بسط یافته هم به مرور باید تغییر کند، زیرا ساختارهاي قدرت، مردانه هستند، مفاهیم نیز مردانه هستند.

به این ترتیب فمینیستهاي پست مدرن، به انتقاد از مفاهیم قدرت پرداختند. در همین زمینه راهبردی پیشنهاد شده که عبارت است از ساختن یک زبان و نوشتار زنانه. زنان باید خودشان بنویسند و خودشان سخن بگویند. این کار به آنها امکان می دهد که خصلت یگانه یا« قالب جنسی »خود را ابراز کنند. نظریاتی که از لیوتار، دریدا و فوکو و بسیاري دیگر از اندیشمندان پست مدرن به فمینسیم وارد شد به مفسران اندیشه فمینیستی کمک کرد تا فمینیسم را از حالتی منجمد و ایدئولوژیکی خارج کنند و بتوانند با تاکید بر مقوله های « تکثر »,« تفاوت » و « فرهنگ » وصداي طیفهای گوناگون زنان را در فمینیسم پست مدرن منعکس سازند. به این دلیل نمیتوان نفوذ نظریات پساساختارگرا و پستمدرنیسم را برفمینیسم غیر ایدئولوژیکی ای که بعد از دهه ی هفتاد دوباره متولد شد نادیده گرفت.

به طور کل فمینیستهاي پست مدرن به دنبال آن مدل از دموکراسی هستند که بتواند شعارهای واقعی یک دموکراسی واقعی را برآورده سازد. در واقع خواهان جامعه ی مدنی گسترده و پاسخگویی نظام سیاسی به این جامعه ی مدنی می باشند . پست فمینیستها اذعان می دارند که دموکراسی در ایجاد خواستها خوب، اما در برآورده کردن آنها بد است وخواستار نوعی دموکراسی مشروط می باشند که بین دموکراسی به معنای اراده اکثریت و مشروطه خواهی به عنوان محدودیت اصولی آن چارچوبی به وجود بیاید.

فمینیست هاي پست مدرن معتقدند که دموکراسی، همه چیز را در قالب یک عقلانیت می جوید اما واقعیت این است که زندگی بشری را نمیتوان و نباید با معیارهای عقلانی سنجید. همچنین فمینیست های پستمدرن، خواهان بزرگ تر شدن حوزه خصوصی در برابر حوزه عمومی در جوامع دموکراتیک هستند. آنان بیشتر خواهان یک دموکراسی فراجنسیتی هستند، به دنبال اینکه حکومتها قبل از توجه به جنسیت افراد، تواناییهاي آنها را در نظر بگیرد. نویسنده معتقد است فمینیستهاي پستمدرن اظهار می دارند که مهمترین مقوله در عصر حاضر «مسئله ی فرهنگ »می باشد و خواهان فرهنگی تر شدن حکومتهاي دموکراتیک هستند، آنها بر این باورند که « فرهنگ دموکراسی » باید در تمامی حوزه هاي زندگی افراد نفوذ کند و این امر مستلزم حکومتی است که یک فرهنگ دموکراتیک را میان شهروندانش اشاعه دهد و این امر نیازمند این مسئله است که زنان بتوانند در جامعه،حضوری فعال و پویا داشته باشند.

در نهایت پست فمینیستها با تاکید بر دو اصل مهم ، یعنی اصل خودمختاري دموکراتیک و اصل مشارکت، تمایلی به نوعی از دموکراسی که دیوید هلد، آن را دموکراسی جهان وطنی می نامد، نشان می دهند. آن چه که پست فمینیست ها به دنبال آن هستند وسیع تر شدن حقوق عمومی دموکراتیک براي همه افراد است .فمینیست هاي پست مدرن به دنبال مدل واقع گرایانه اي از دموکراسی هستند و نزدیک ترین مدل دموکراسی را به آن مدلی که در ذهن خود می پرورانند در دموکراسی جهان وطنی که دیوید هلد مطرح کرده است، می بینند. اما موضوع دیگر آن است که الگویی که فمینیست هاي پست مدرن مد نظر دارند الگویی است که اولین آرمانش، آرمانی حقوق بشري است، یعنی نزدیک شدن به آن مدل از دموکراسی هایی، که اولویت شان بر رعایت حقوق بشر باشد.

به این ترتیب می توان گفت فمینیست هاي پست مدرن، دیگر دغدغه هایی را که همتایانشان در موج هاي اول و دوم داشتند را ندارند و به این الگوي دموکراسی به عنوان، نوعی از دموکراسی که اولویت ابتدایی اش از نوع حقوق بشري باشد می نگرند. از نظر آن ها، حقوق بشر، تجلی جهانی خواست آزادي مدنی است.


نتیجه گیری

منتقدان به فمینیست هاي پست مدرن در مبحث دموکراسی، به این موضوع اشاره می کنند که فمینیست ها، نوعی دموکراسی آرمانی مد نظر دارد که همین آرمان ها، آنها را از واقعیت سیاسی جوامع و روابط بین الملل دور می کند. آن ها بر این اصل استدلال می کنند که نظام بین المللی توام با آنارشی و مبتنی بر اصل خودیاري است.


مقصود از این واقعیت این نیست که نظام بین الملل دچار هرج و مرج و آشفتگی است. حتی برخی از آن ها می گویند که در مناسبات میان ملت ها، نظم و قاعده به چشم می خورد، و آن چه آن را پیش می برد برخی هنجارهاي اجتماعی وسیعاً پذیرفته است. این آنارشی به این معناست که در نظام بین المللی هیچ مرجع سیاسی اي بالاتر از دولت ها نیست. برخلاف سیاست داخلی که در آن سلسله مراتبی از مراجع به منظور ضمانت اجرایی قراردادهاي خصوصی و حقوق عمومی وجود دارد، دولت ها هرکدام حق حاکمیت دارند و میان شان رابطه برابري برقرار است.

در نتیجه، هر دولت براي حفظ منافع خویش و اجراي قراردادها و استقرار نظم نهایتاً به خود وابسته است. پس می بینیم که در نهایت آن هایی که تصمیم می گیرند دولت ها هستند نه ملت ها. این که نظریات و تصمیمات دولت ها تا چه اندازه به نظرات ملت ها نزدیک باشد نیز مسئله مهمی است. این که فمینیست هاي پست مدرن به سیاست « فرهنگی کردن دموکراسی » پافشاری می کنند موضوع دیگری است و این که دولت ها، تا چه اندازه، مسایل فرهنگی را در کشورهایشان در اولویت قرار دهند. چقدر از بودجه سالانه خود را به گسترش مسائل فرهنگی اختصاص می دهند، در نهایت همین دولت ها هستند که تصمیمات نهایی را اخذ می کنند. دوم، عاملان چیره گر در سیاست جهانی، دولت ها هستند، درست است که هم عاملان خصوصی، مانند شرکت هاي چند ملیتی و هم سازمان هاي بین حکومتی هم چون سازمان ملل وجود دارند و در سیاست بین المللی تاثیر می گذارند، اما فرض منتقدان به پست فمینیست ها بر این است که این گونه عاملان نسبت به دولت ها کیفیت فرعی و تبعی دارند، و گرچه درعرصه ي سیاسی عمل می کنند، اما عمل شان فقط با رضایت و قبول مراجع سیاسی صورت می گیرد.

در این مورد هم منتقدان به فمینیست هاي پست مدرن، تقریباً درست می گویند، مثلاً در سازمان ملل، با این که قرار است سازمان مستقل و تاثیر گذاري باشد و فرا سیاسی و فرا دولتی عمل کند، اما در بیشتر مواقع تحت نفوذ قدرت هاي بزرگ می باشد وحق بسیاري از دولت ها و ملت هایشان را نادیده می گیرد.سوم: مورگنتا در کتاب سیاست در میان ملت ها می گوید «دولت مردان بر مبناي منافعی می اندیشند و عمل می کنند که به معناي قدرت است» و بر طبق یک برداشت کلی هم ظرفیت هاي مادي و روانی و هم توان نظامی و اقتصادي را در بر می گیرد.« منافع ملی »مطابق این نظر ایجاب می کند که قدرت به بالاترین حد برسد. چون قدرت فقط در چارچوب روابط وجود دارد، باید نتیجه گرفت که سیاست جهانی ذاتاً مبتنی بر تعارض است. چنین نیست که همه دولت ها بتوانند هم زمان قدرت خویش را افزایش دهند و هم منافع خویش را حفظ کنند. در همین راستا پست فمینیست ها خواهان دولت حداقلی هستند و جامعه ي مدنی بزرگ.

اما در مناسبات قدرت همیشه غالب و مغلوب وجود دارد. در جهان امروز،کشورهایی که موسوم به« جهان سوم »هستند همیشه از دوران قبل که مورد استعمار مستقیم بوده اند و امروزه به صورت غیر مستقیم مستعمره هستند و دولت هاي جهان سوم نیز براي حفظ قدرت خویش، به سرکوب وسیع انواع جنبش هاي اجتماعی و فرهنگی می پردازند و چگونه می توان انتظار داشت که این ملت ها و دولت ها بتوانند به فرآیند دموکراسی جهان وطنی بپیوندند، در حالی که هنوز به شرایط گذار از دموکراسی نرسیده اند و آن کشورهایی که در حال گذار به دموکراسی هستند، هنوز راه طولانی اي در پیش دارند. چهارم، موضوع دیگري که منتقدان فمینیست هاي پست مدرن به آن ها وارد می کنند این سوال است که آیا قدرت وسیله یا هدف؟به نظر والتس، که این موضوع را در کتابـ «نظریه سیاست بین المللی» مطرح می کند به این موضوع اشاره می کند که«حداقل این است که دولت ها در راه بقای خویش می کوشند و حداکثر این که در صدرند بر همه تسلط یابند.»


والتس ادامه می دهد که هر دولت، فقط پس از این که بقایش تضمین شد، می تواند به فکر هدف هاي دیگر بیفتد؛ و بنابراین، در مرتبه نخست و پیش از هر چیز، براي این که امنیت خود را به بالاترین حد برساند، وارد عمل می شود، به این ترتیب است که گاه می بینیم حتی از دل دموکراسی ها، فاشیسم و دیکتاتوري به وقوع پیوسته است. در سال 1933 ، هیتلر در یک راي گیري دموکراتیک به حکومت رسید. پس گاه صور دموکراتیک، راهی براي رسیدن حکومت گران به حکومت های خودکامه است.


منتقدان فمینیست هاي پست مدرن در ارائه تئوري دموکراسی جهان وطنی بر این باورند که همواره بر اهمیت بررسی جهان آن گونه که به واقع هست تاکید کرده اند، نه آن طور که آرزو می کنیم باید باشد، التزام به واقع بینی به ارزیابی سیاست گذاري ها نیز سرایت می کند. معارضه بین نا کجا آباد گرایی و واقع بینی به معناي معارضه بین اصول و مصلحت اندیشی، یا اخلاق و اخلاق ستیزي نیست .... معارضه یک نوع اخلاق سیاسی و نوع دیگري اخلاق سیاسی است، که یکی اصول اخلاقی کلی و مجرد را ملاك قرار می دهد و دیگري آن اصول را در ترازوي مقتضیات عمل سیاسی مشخص و ملموس می سنجد.

محسنات نسبی این دو باید به وسیله ارزیابی عاقبت اندیشانه پیامدهاي سیاسی احتمالی هر یک تعیین شود. در نهایت، پست فمینیست ها بسیاري از انتقادات را وارد می دانند، اما نباید این موضوع را نیز نادیده گرفت که بشر از همان ابتدا به دنبال اتوپیاي خودش بوده، به طوري که در مطالعه یپپ آثار سیاسی قدیم گرفته تا به امروز از آرمان شهر صحبت ها به میان آمده، تامس مور در کتاب اتوپیا، هم چنین در سیاست اسلامی نیز فارابی آرمان شهري را مطرح کرده است. تصور آرمان هاي دموکراسی در ذهن بشر براي رسیدن به دموکراسی واقعی از قدیم ذهن بشر را به خود مشغول داشته است و این امر موضوع جدیدي نیست. پس فمینیست هاي پست مدرن با تمام تلاشی که امروزه می کنند سعی کرده اند که استیفاي حقوق عمومی دموکراتیک فراجنسیتی را در اولویت قرار دهند تا امروز هم به موفقیت هاي بسیاري دست یافته اند. آگاه کردن زنان از حقوق شان در تمامی دنیا، حتی کشورهاي آفریقایی و جهان سومی نقش بسیار مهمی داشته اند. به وجود آمدن جنبش « فمینیسم سیاه » براي زنان رنگین پوست، فمنیسم اسلامی در کشورهاي مسلمان، که با حفظ ارزش هاي مذهبی شان خواهان جلوگیري از ستم بر زنان بوده اند و صداهایی متحد براي کل زنان در دنیا به وجود آورده اند که بتوانند ضمن حفظ ارزش هاي جنسیتی شان، مسایل فرا جنسیتی را مطرح کنند و خواهان اعاده ي حقوق از دست رفته شان در کشورهاي مختلف بوده اند، از دیگر دستاوردهاي مهم فمینیست هاي پست مدرن بوده است.

فمینیست هاي پست مدرن، توانستند تصویري غیر افراطی و واقع بینانه تر از هویت زنان نشان دهند و با تکیه براصل تفاوت و تکثرگرایی توانستند به باز تعریف و بازیابی هویت زنانه دست بزنند و این امر دستاورد بزرگی است. این که زنان توانسته اند تئوري دموکراسی جهان وطنی را با تاکید بر حقوق عمومی دموکراتیک براي همه ي زنان دنیا ارائه دهند نیز موضوع مهم تري است. فمینیست هاي پست مدرن به آینده امیدوارند. هم چنین به آینده دموکراسی. آن ها امیدوارند به این که بتوانند تئوري دموکراسی خود را به واقعیت نزدیک کنند یا بهتر بگوئیم شرایط جوامع خود را براي رسیدن به دموکراسی فرهنگی مدنظرشان مهیا کنند. در این راه، آن ها هر نقدي را می پذیرند و به صداهاي گوناگون توجه می کنند. به تفاوت و تکثر احترام می گذارند و خواهان جامعه جهانی بدون تبعیض براي افراد بشر هستند. پست فمینیست ها، خود را جدا از مردان نمی دانند و مانند موج اول و دومی ها از افراط می پرهیزند و تمایل دارند نه در مقابل مردان، بلکه در کنار آن ها به آینده اي بهتر حرکت کنند و با تمامی قوا براي رسیدن به آرمان شان مبارزه می کنند. این که فمینیست هاي پست مدرن تا چه اندازه موفق خواهند شد را امروز نمی شود پیش بینی کرد و تنها گذر زمان می تواند ما را به این امر رهنمون سازد که آینده از آن فمینیست هاي پست مدرن خواهد بود یا خیر.

منبع

<ref>نویسندگان: لیلا عیسی وند ، محمد توحیدفام دانشنامه حقوق و سیاست شماره 17 ، بهار و تابستان 1391</ref>